به وبلاگ نجد خوش آمدید

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

چند خاطره از شهید حسن باقری(غلامحسین افشرده)

29 بهمن 1390 توسط غلامی

 

 

1) كلاس هشتم بود. سال چهل و هشت، چهل و نه. فاميل دورشان با چند تا بچه ى قد و نيم قد از عراق آواره شده بود. هيچى نداشتند; نه جايى، نه پولى. هفت هشت ماه پا پِى صندوق دار مسجد لُرزاده شده بود. مى گفت «بابا يه وام بدين به اين بنده ى خدا.هيچى نداره. لااقل يه سرپناهى پيدا كنه. گناه داره.»حاجى هم مى گفت «پسر جون! وام مى خوايى، بايد يه مقدار پول بذارى صندوق. همين.»

2)چهار ماه از جنگ می رفت. بین عراقی های محور بستان و جفیر ارتباطی نبود .حسن بعد از شناسایی گفت« عراقی ها روی کرخه و نیسان و سابله پل می زنند تا ارتباط نیروهاشون برقرار بشه. منتظر باشین که خیلی زود هم این کارو بکنن.» یک هفته بعد، همان طور شد. نیروهای دشمن در آن محور ها باهم دست دادن.
3)باشگاه گلف اهواز شده بود پایگاه منتظران شهادت . یکی از اتاق های کوچکش را با فیبر جدا کرد ؛ محل استراحت و کار. روی در هم نوشت « 100% شناسایی، 100% موفقیت.» گفت «حتا با یه بی سیم کوچیک هم شده  باید بی سیم های عراقی را گوش کنید. هرچی سند و نامه هم پیدا می کنید باید ترجمه بشه.» از شناسایی که می آمد ، با سر و صورت خاکی می رفت اتاقش . اطلاعات را روی نقشه می نوشت. گزارش های روزانه رانگاه می کرد.

4)ریز به ریز اطلاعات و گزارشها را روی نقشه می نوشت.اتاقش که می رفتی ، انگار تمام جبهه را دیده باشی. چند روزی بود که دو طرف به هوای عراقی بودن سمت هم می زدند. بین دو جبهه نیرویی نبود. باید الحاق می شد و ونیروها با هم دست می دادند . حسن آمد و از روی نقشه نشان داد.

5)نزدیک خط دشمن گرا می دادم . گلوله ی توپ و خمپاره بود ک سوت می کشید و تند و یک ریز، مثل باران بهاری می بارید . خاکریز عراقی ها به هم ریخته بود. با دوربین نگاه کردم دو نفر، برانکار به دست، از خاکریز عراقی ها سرازیر شدند. حسن راشناختم . یک سر برانکار را گرفته بود، هی دولا راست می شد و به دو می آمد.

6) حرفشان این بود که قرار گاه برنامه ریزی درست و حسابی ندارد. نیرو را مثل مهره ی شطرنج جا به جا می کند . می گفتند « نیرو مگر چه قدر توان داره ، بچه ها مرخصی می خوان.منطقه باید تعیین تکلیف کنه.» از دستشان عصبانی بود. – تیپ و لشکر مگه وزارت خونه ست؟ بابا هیچ کس غیر از خودتون جنگ رو پیش نمی بره . اگه فکر می کنین منطقه می گه قضیه رو بررسی می کنیم و کادر می فرستیم، نه خیر هیچ چی نمی شه . محکم می گم باید برگردید و خودتون کارها رو درست کنید . همین.»

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 2 نظر

موضوعات: فرماندهان لینک ثابت

نظر از: موسسه آموزش عالی حوزوی معصومیه (خواهران) [عضو] 
  • معصومیه خواهران قم

شهید حسن باقری از اسطوره های بزرگ جنگ است

1390/11/29 @ 14:31
نظر از: الزهرا (س) نصر [عضو] 
  • الزهرا(س) نصر

شهید باقری جز نخبگان جنگ بودند
راهشان پر رهرو باد

1390/11/29 @ 13:44


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

ساعت فلش

كد ساعت

كد تقويم

قالب وبلاگ

به وبلاگ نجد خوش آمدید

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • مناجات
    • مناجات خواجه عبدالله انصاری
  • گلپوته هایی از صحیفه سجادیه
  • مفتح،منادی حوزه و دانشگاه
  • حدیث روز
  • حدیث از امام سجاد
  • زخم هایی که کهنه نمی شود
  • پا جا پای حسن مقدم
  • طبیب روحانی
  • جرعه هایی از کلام نور
  • موضوع آزاد
  • فرماندهان
  • حرف دل
  • یک سبد سیب
  • پیام هفته
  • صفیر سیمرغ(معارف)
  • سپید جامگان آسمانی(وصیت نامه)
  • غبارروبی از چهره صمصام
  • فرهنگ مهدویت در فضای مجازی
  • یک آیه
  • خاطره شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار سایت

قالب وبلاگ

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس