زخم هایی که کهنه نمی شود
... یادش بخیر نگاهی به مبارزات انقلابی
جزیره مجنون بودیم، هم راننده تانکر بودم و هم کمپرسی.
سه چهار روز بود از مسیر جاده به طرف مقر فرماندهی که می رفتم ،حس می کردم که بوی قرمه سبزی و سیر می آید.
فکر می کردم یا بعثی ها، قرمه سبزی می پزند، یا چند تا از بچه های خودمان دارند داخل سنگر غذا می پزند.
روز سوم، وقتی موضوع را به بچه ها گفتم: یک مرتبه فرمانده صدا زد: شیمیایی!
و بچه ها سریع چفیه ها را خیس کردند و جلوی صورتشان گرفتند.
چند روز بعد در حین رانندگی حالت تهوع گرفتم، تا اینکه یک روز داخل سنگر بیهوش شدم.
بعد از ترخیص از بیمارستان به منطقه برگشتم و در عملیات بیت المقدس 2 در ماووت عراق روی” مین”
رفتم و پای چپم را از دست دادم.
ملا مهدی در پاسخ به این سوال که ازمسئولین چه درخواستی داری گفت: “فقط خدمت برای سربلندی ایران؛ من هیچ چیز از کسی نمی خواهم، چون همه انسانند و قادر نیستند تا همه نیازها را برآورده کنند.
از او پرسیدم: از این وضعیت خسته نشده ای؟ و گفت: من جانبازی ام را با میلیاردها پول و ثروت عوض نمی کنم. پاهایم و سوزش سینه ام را به حضرت دوست تقدیم کرده ام. خوشحالم و افتخار می کنم.
از او پرسیدم: همسرتان را در چند جمله توصیف کنید؟ و گفت: او گل است و من خار
... در سنگلج تکیه امام حسین(ع) داشتیم و بچه های تکیه در تظاهرات های خیابانی شرکت داشتند.
در بحبوحه ملی شدن نفت داخل یک مغازه توزیع نفت کار می کردم.
آن زمان ثروتمندان در اولویت بودند و زمانی که نوبت به مردم عادی می رسید، نفت تمام شده بود.
یک روز گفتم:همه به صف بایستند و بر اساس نوبت پیت های خود را پرکنند همین امر باعث شد تا ماموران نیمه شب به خانه ما بریزند.
گفتم: آقا! بشکه های نفت خانه من خالی است و حتی یک قطره برای گرمای اطاق نداریم و همه با تعجب به داخل بشکه ها و من نگاه می کردند.
- به دلیل پرونده سازی های زیاد ساواک مجبور شدم به مشهد مقدس نقل مکان کنم و تا بهمن 57 آنجا بودم.