به وبلاگ نجد خوش آمدید

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

عید اومده عید اومده عید اومده

25 اسفند 1390 توسط غلامی

دوباره رسیدن فصل بهار

دوباره نو شدن قول و قرار

دوباره محبت و آشتی کنون

خوش باشیم تو این دو روز روزگار

دوباره فصل شکفتن دله

دوباره کنار گذاشتن گله

نکنه یه وقتی یادمون بره

که دیگه بر نمیگرده این بهار

عید اومده عید اومده بهاره

شادی رو به خونمون میاره

عید اومده عید اومده بهاه

هر چی از  خدا میخوای برات هدیه بیاره

دلا هی بی قرار ثانیه‌ها رو میشماره

بهار

 نظر دهید »

وصیت نامه شهید علی خاورزداه

25 اسفند 1390 توسط غلامی

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
چرا از شهادت می ترسید مگر کودکی سراغ دارید که از پستان مادرش بترسد.
امام حسین (ع)

چون لازم دیدم وصیتنامه ای بنویسم لذا این چند سطر را به همین عنوان می نویسم . اکنون که با یاد خدا به جبهه آمده ام نه

برای انتقام بلکه به منظور دینم و تداوم انقلابم و امنیت میهنم و خدا را به یاری می طلبم و از او می خواهم که هدایتم فرماید

به آن سو و آن راهی که خود صلاح می داند. آری به میدانی قدم نهاده ام که نتیجه اش از قبل برایم روشن و با ایمان کامل

پیکار می کنم چون اگر در این میدان کشته شدم به مقامی والا دست یافته و در راه امام حسین (ع) رفته ام و اگر زنده ماندم

شاهد پیروزی بزرگی که همان پیروزی مسلمین بر کفر است خواهم بود .


خداوندا تو آگاهی که تلاش و پیکار ما نه از آن جهت است که به پایگاه قدرتی برسیم و یا چیزی از کالای بی ارج دنیا را به

دست آوریم بلکه به آن جهت است که نشانه و پرچمهای دین تو را برافرازیم و در شهرهای تو شایستگی را ارمغان آوریم تا

بندگان ستمدیده تو امان یابند و ستمگران به کیفر خویش برسند.


ای کسانیکه پس از گذشت اینهمه سال و ریختن خون بهترین فرزندان این آب و خاک هنوز هم به خود نیامده اید قدری تفکر

کنید وصیتنامه شهدا را مطالعه کنید شاید دماءالشهدا شما را متحول سازد و متوجه شوید که در چنین برهه ای از زمان و با

وجود تحولاتی که در کشور ما رخ داد پیروی نکردن از ولایت فقیه چیزی جز ننگ و ذلت دنیوی و اخروی نخواهد داشت.


برادران عزیز سعی کنید شعار اسلامی را حفظ کنید و در نماز جمعه ها شرکت کنید و حتی المقدور نگذارید خون شهدا پایمال

شود چرا که انقلاب اسلامی و پیروزیهایی که برای ما حاصل شده و می شود همه حاصل خون همین شهدای گرانقدر است

در زندگیم خدمت چشمگیری برای اسلام  انجام نداده ام. شاید با شهادتم خدمتی به اسلام و انقلاب کرده باشم درود بر

خطی که از چشمه جوشان اسلام سرچشمه بگیرد.


خط امام، خطی که مبارزه با هر چه شرک را در انحصار خود دارد و خطی که به اثبات رسانید تنها امید مستضعفین جهان و

حرکتهای اسلامی است و تنها این خط است که می تواند قدس این نخستین قبله گاه مسلمین را نجات دهد. مادرم، از شما

معذرت می خواهم که نتوانسته ام فرزند شایسته ای برای شما باشم و امیدوارم که به بزرگواری خود مرا ببخشید و حلال

کنید که این امانتی است که به خدا پس داده اید و خدا با صابران است. برادران و خواهران عزیزم این را بدانید که با شهادت

عضوی از اعضا یک خانواده مسئولیت آن خانواده در قبال انقلاب سنگین تر خواهد شد و با روحیه بالایی که  در شما سراغ دارم

از شما می خواهم  که همیشه در خط اسلام و ولایت فقیه باشید.


تمام دوستان و آشنایان و آنهایی که مرا می شناسند طلب حلالیت دارم و همه را به خدا می سپارم.


خداوندا آخرین کلام ما در این عالم  و اولین کلام ما در روز قیامت نام حسین قرار بده خدایا ما را از حسین غافل مگردان ما

راحسینی زنده بدار، ما را حسینی بمیران

 نظر دهید »

ارزش نماز اول وقت

21 اسفند 1390 توسط غلامی


آقای مصباح می گوید: آیت الله بهجت از مرحوم آقای قاضی (ره) نقل می کردند که ایشان می فرمود:
« اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! و یا فرمودند: به صورت من تف بیندازد. »
اول وقت سرّعظیمی است « حافظوا علی الصلوات: در انجام نمازها کوشا باشید. »
خود یک نکته ای است غیر از « أقیموا الصلوة: و نماز را بپا دارید. »
و همچنین که نماز گزار اهتمام داشته باشد و مقید باشد که نماز را اول وقت بخواند فی حدّ نفسه آثار زیادی دارد،
هر چند حضور قلب هم نباشد. »

 نظر دهید »

خاطره ایی از شهیدحسین خرازی

18 اسفند 1390 توسط غلامی

آخرین بار تو مدینه همدیگر را دیدیم. رفته بودیم بقیع. نشسته بود تکیه داده بود به دیوار.گفتم «چى شده حاجى؟

گرفته اى؟»گفت «دلم مونده پیش بچه ها.»گفتم «بچه هاى لشکر؟» نشنید. گفت «ببین! خدا کنه دیگه برنگردم. زندگى

خیلى برام سخت شده. خیلى از بچه هایى که من فرمانده شون بودم رفته اند; على قوچانى، رضا حبیب اللهى، مصطفى.

یادته؟ دیگه طاقت ندارم ببینم بچه ها شهید مى شن، من مى مونم.» بغضش ترکید. سرش را گذاشت روى زانوهاش.هیچ

وقت این طورى حرف نمى زد.

تعریف مى کرد و مى خندید «یه نفر داشت تو خیابون شهرک سیگار مى کشید، اون جا سیگار کشیدن ممنوعه. نگه داشتم

بهش گفتم یه دقیقه بیا این جا. گفت به تو چه. مى خوام بکشم. تو که کوچیکى، خود خرازى رو هم بیارى باز مى کشم. گفتم

مى کشى؟ گفت آره. هیچ کارى هم نمى تونى بکنى.»

مى گفت «دلم نیومد بگم من خرازى ام. رفتم یه دور زدم برگشتم. نمى دونم چه طور شد. این دفعه تا منو دید فرار کرد. حتا

کفش هاش از پاش دراومد، برنگشت برشون داره.»

 

 7 نظر

17 اسفند شهادت محمد ابراهیم همت فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله

16 اسفند 1390 توسط غلامی

ماه اسفند شاید به دلیل آنکه هر سال به استقبال بهار می رود از بوی خوش و طراوتی خاص برخوردار است، اما این ماه در

تاریخ رشادت های ملت آزاده و قهرمان ایران از جهاتی دیگر نیز رایحه ای خوش را به مشام می رساند.

روزهای آسمانی شدن برخی از اسطوره های حماسه و ایثار این آب و خاک که شاید تاریخ به ندرت بتواند مانندشان را به یاد

آورد، در این ماه به وقوع پیوسته و عطر بهشتی شدنشان تا دنیا دنیاست مشام جان هر آزاده عاشقی را نوازش خواهد کرد.

سالروز شهادت حسین خرازی، مهدی باکری، حاج ابراهیم همت و… و سالگرد عملیات های غرور آفرینی چون خیبر، کربلای

7، بدر، ظفر7، بیت المقدس 3، والفجر 10 و… که همگی در این ماه اتفاق افتاده، شاهدی بر این مدعاست.

دامنه کوشش و همتِ ابراهیم در روزه‌داری و به جای آوردن نماز و سایر فرایض دینی، تا بدانجا رسید که پیش از ورود به

دبیرستان لقب «روحانی خانه» را به او دادند.

2
در میدان بزرگ «شهر‌رضا» مجسمه بزرگی از شاه قرار داشت. ابراهیم و چند نفر از دوستانش نقشه کشیده بودند که در یک

فرصت مناسب، مجسمه را پایین بکشند.

ظهر روز تاسوعا، ابراهیم ناهارش را که خورد، به طرف میدان به راه افتاد. دوستانش را جمع کرد وگفت: «باید همین الآن

مجسمه شاه را پایین بکشیم!»

یکی از بچه‌ها رفت و با یک دستگاه ماشین سنگین برگشت. ابراهیم با سرعت از پایه مجسمه بالا رفت و طناب بلند و

محکمی را دور گردن مجسمه پیچید. سر دیگر طناب به ماشین وصل شد و بعد ماشین حرکت کرد و ناگهان مجسمه تکان

خورد, از جا کنده شد و با صدای مهیبی روی زمین افتاد و تکه تکه شد.

حاج همت


3
ابراهیم و چند نفر دیگر ازسربازهای آشپزخانه پادگان تصمیم می‌گیرند برای سربازهایی که می‌خواهند روزه بگیرند،
سحریآماده

کنند. درآن زمان تیمسار «ناجی» که بعدها فرماندار نظامی اصفهان نیز شد، فرمانده پادگان بود. به همه سربازها خبر داده

شد که: «هرکس می‌خواهد روزه بگیرد، برایش سحری و افطاری آماده می‌کنیم. »

عده زیادی از سربازها با شنیدن این خبر خوشحال شدند و با شروع ماه مبارک رمضان روزه گرفتند. چندی نگذشت که خبر

روزه‌داری سربازان به گوش ناجی رسید. او به پادگان رفت و پس از تحقیق و بررسی، دستور داد که همت را بازداشت کنند. بعد تمام سربازها را درمحوطه اردوگاه به‌خط کرد و دستورداد تا به همه آب بدهند و تهدید کرد: «اگر کسی آب نخورد، عاقبت شومی درانتظارش است.»

ابراهیم از این ماجرا خیلی ناراحت شد و تصمیم گرفت از ناجی انتقام سختی بگیرد . بنابراین وقتی از بازداشتگاه آزاد شد، نقشه‌ای کشید وآن را با دیگر سربازها در میان گذاشت. همه حاضر شدند که در اجرای نقشه به اوکمک کنند. یک شب که قرار بود ناجی برای سرکشی به آشپزخانه برود، کف آشپزخانه را شستند و مقداری روغن روی آن ریخته شد.

وقتی ناجی در آشپزخانه به ظاهر تمیز و مرتب قدم گذاشت، در همان لحظه ورود پایش لغزید و کف آشپزخانه ولو شد. ضربه

آن قدرسنگین بود که ناجی تا مدت‌ها نتوانست به پادگان بیاید و این فرصت خوبی بود تا محمد ابراهیم و دوستانش دوباره برنامه افطاری وسحری را اجرا کنند و سربازها با خیال راحت روزه بگیرند.

4
هر وقت در خانواده حرف ازدواج پیش می‌آمد، می‌گفت: «من یکی را می‌خواهم که تا قدس هم بتواند دنبالم بیاید.»
ما می‌خندیدیم که: «پس تو همسر نمی خواهی، همسفر می خواهی!»


می‌گفت: «نه همسر، نه همسفر؛ من همسنگر می خواهم!»

5
پس از اولین دیدارش با امام راحل، حال خوبی پیدا کرده بود. تا مدت‌ها از یادآوری این دیدار سرمست می‌شد. همان‌روز وقتی

از نزد امام برگشت، به شدت منقلب بود. پرسیدم: «مگر چه اتفاقی افتاده؟»
گفت: «امام دست خود را بر سرم کشید. »
بعد نفسی گرفت و گفت: «لحظه خیلی شیرینی بود؛ تا عمر دارم فراموشش نخواهم کرد. »
6
برای عملیات ما را نبردند. گفتند: «تازه از آموزش آمده‌اید. باشید برای عملیات بعدی!»


یک نفر آمد به خط‌مان کرد و برد مهمات بار بزنیم. خودش هم آستین بالا زد آمد کمک‌مان. آن شب سه کانتینر مهمات بار زدیم.

در تمام این مدت خیلی تلاش کردیم بفهمیم این طرف کیست که به ما گیر داده و از ما اینقدر کار می‌کشد. یکی دو باری هم

بچه‌ها باهاش درگیر شدند که: «تو با اجازه چه کسی ما را آورده‌ای ازمان کار می‌کشی؟» جواب نمی‌داد.

این گذشت تا این‌که گردان ما هم عملیاتی شد. رفتیم مقر یگان. مراسم نوحه خوانی بود و معاون تیپ می خواست سخنرانی

کند. کسی که به عنوان معاون تیپ رفت پشت تریبون، همان کسی بود که یک صبح تا شب با ما مهمات بار زد؛ او حاج همت

بود.

 2 نظر
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 17
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • ...
  • 25

ساعت فلش

كد ساعت

كد تقويم

قالب وبلاگ

به وبلاگ نجد خوش آمدید

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • مناجات
    • مناجات خواجه عبدالله انصاری
  • گلپوته هایی از صحیفه سجادیه
  • مفتح،منادی حوزه و دانشگاه
  • حدیث روز
  • حدیث از امام سجاد
  • زخم هایی که کهنه نمی شود
  • پا جا پای حسن مقدم
  • طبیب روحانی
  • جرعه هایی از کلام نور
  • موضوع آزاد
  • فرماندهان
  • حرف دل
  • یک سبد سیب
  • پیام هفته
  • صفیر سیمرغ(معارف)
  • سپید جامگان آسمانی(وصیت نامه)
  • غبارروبی از چهره صمصام
  • فرهنگ مهدویت در فضای مجازی
  • یک آیه
  • خاطره شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار سایت

قالب وبلاگ

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس