به وبلاگ نجد خوش آمدید

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

ای که دستت می رسد...

02 اردیبهشت 1391 توسط غلامی


ای که دستت می رسد کاری بکن             پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

نام نیکو گر بماند زآدمی                            به کز ماند سرای زرنگار

آدمی را عقل باید در بدن                       ورنه جان در کالبد دارد حمار

گنج خواهی در طلب رنجی ببر             خرمن ار می بایدت تخمی بکار

شکر نعمت را نکویی کن که حق                دوست دارد بندگان حقگزار

لطف او لطفیست بیرون از عدد          فضل او فضلیست بیرون از شمار

نام نیک رفتگان ضایع مکن                           تابماند نام نیکت بر قرار

با بدان بد باش و با نیکان نکو             جای گل ؛گل باش و جای خار خار

دیو با مردم نیامیزد مترس                       بل بترس از مردمان دیو سار

ای که داری چشم عقل گوش وهوش           پند من در گوش کن چون گوشوار

«سعدی»

 

 1 نظر

ضرورت طرح مباحث مهدویت

31 فروردین 1391 توسط غلامی

یک: بعد اعتقادی

بی تردید «اعتقاد» بنیان اصلی زندگی انسان است و آنچه در میدان عمل محقق می شود؛به ساختار اعتقادی مربوط است.اگر

آدمی از اعتقاد صحیح و منطقی برخوردار باشد،در عمل گرفتار تناقص،بی هدفی و سردرگمی نخواهد شد و از همه فرصت 

عمر خود،برای ساختن شخصیت انسانی و الهی اش بهره خواهد گرفت.البته این اعتقاد باید سازنده،حرکت آفرین و هویت

بخش باشد و در همه فراز و نشیب های زندگی ،مسیر درست و هموار را برای آدمی بگشاید.

1-2شناخت امام ،شرط اسلام واقعی

شیعه و سنی به اتفاق از پیامبر نقل کرده اند:

هر آیینه هر کس بمیرد و حال آنکه امام خود را نشناخته باشد،به مرگ جاهلیت مرده است.بر این اساس شناخت امام شرط

اسلام است و اگر کسی بی شناخت امام بمیرد،گویا از اسلام بی بهره بوده است،هر چند مناسک و اعمال اسلامی را انجام

داده باشد.«امامت»شاهراه بندگی خداست و آنکه در این صراط مستقیم قرار گرفته ،کارها و اعمالش در مسیر

درست؛منطقی و عاقبت به خیری واقع شده است،و گرنه آن اعمال ره به جایی  نبرده و کمالی برای او نخواهد آورد.امامت

ستون اصلی خیمه اسلام است که اعمال اسلامی وابسته به آن است.(انتظار1-روح الله شاکری زواردهی)

 1 نظر

خاطره ای از شهید حاج حسین خرازی

30 فروردین 1391 توسط غلامی

از سنگر دوید بیرون. بچه ها دور ماشین جمع شده بودند. رفت طرفشان. گفتم« بیا پدر جان. اینم حاج حسین.» پیرمرد بلند شد،

راه افتاد. یک دفعه برگشت طرف من. پرسید « چی صداش کنم؟» گفتم « هرچی دلت می خواد.» تماشایشان می کردم.

حاجی داشت با راننده ی ماشین حرف می زد. پیرمرد دست گذاشت روی شانه اش. حاجی برگشت، هم دیگر را بغل کردند.

پیرمرد می خواست پیشانیش را ببوسد، حاجی می خندید، نمی گذاشت. خمپاره افتاد. یک لحظه، همه خوابیدند روی زمین.

همه بلند شدند؛ صحیح و سالم. غیر از حاجی.اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک.

 نظر دهید »

نوای دل

29 فروردین 1391 توسط غلامی
گرفته جان نفسم در ثناى حضرت هادى

دُر سخن بفشانم به پاى
حضرت هادى


نداشت طوطى جانم هنوز لانه به جسمم

که بود مرغ دلم آشناى
حضرت هادى


صفا و مروه کجا و حریم یوسف
زهرا(س)

صفاست در حرم با صفاى
حضرت هادى


مقربان الهى فرشتگان بهشتى

کشند منت لطف و عطاى
حضرت هادى


ز دست رفته شکیبم خدا کند که نصیبم

شود زیارت صحن و سراى
حضرت هادى


درندگان زمین التجا برند به سویش

پرندگان هوا در هواى
حضرت هادى


اگر به سامره‏ ام اوفتد گذر سر و جان را

کنم نثار به گنبد نماى
حضرت هادى


دلم که درد گناهش به احتضار کشانده

پناه برده به دارالشفاى
حضرت هادى


مرا چه قدر که گردم گداى خاک نشینش

که هست خازن جنت گداى
حضرت هادى


دهد به روح لطیف ملک، صفا و طراوت

ملاحت سخن دل رباى
حضرت هادى


به خاک عطر بهشتى پراکند اگر آید

نسیمى از طرف سامراى
حضرت هادى


به عمر دهر مرا گر دهند عمر، نیرزد

به لحظه‏ اى که کنم جان فداى
حضرت هادى


به تیرگى نبرى روى و راه خود نکنى گم

هدایت است به ظل لواى
حضرت هادى


بخوان زیارت پر فیض جامعه که برى پى

به ارزش سخن دلرباى
حضرت هادى


مرا رضایت ابن الرضا خوش است که دانم

بود رضاى خدا در رضایت
حضرت هادى


s="s-r-Tb s-r-Hc-Pa c-wa-Da s-r" style="height: 251px; text-align: center;">
 نظر دهید »

سه یار دبستانی

22 فروردین 1391 توسط غلامی


بنا به روایتی خیام، حسن صباح و خواجه نظام الملک بهسه یار دبستانی معروف بوده‌اند که در بزرگی هر یک به راهی رفتند.

حسن رهبری فرقهٔ سماعیلیه را به عهده گرفت، خواجه نظام‌الملک سیاست‌مداری بزرگ شد و خیام شاعر و متفکری

گوشه‌گیر که در آثارش اندیشه‌های بدیع و دلهره و اضطرابی از فلسفه هستی و جهان وجود دارد.

برپایه داستان سه یار دبستانی این سه در زمان کودکی با هم قرار گذاشتند که هر کدام اگر به جایگاهی رسید آن دو دیگر را

یاری رساند. هنگامی که نظام‌الملک به وزیری سلجوقیان رسید به خیام فرمانروایی بر نیشابور و گرداگرد آن سامان را پیشنهاد

کرد، ولی خیام گفت که سودای ولایت‌داری ندارد. پس نظام‌الملک ده‌هزار دینار مقرری برای او تعیین کرد تا در نیشابور به او

پرداخت‌ کنند.

چنان که فروغی در مقدمهٔ تصحیحش از خیام اشاره کرده‌است این داستان سند معتبری ندارد و تازه اگر راست باشد حسن

صباح و خیام هر دو باید بیش از ۱۲۰ سال عمر کرده باشند که بسیار بعید است. به علاوه هیچ یک از معاصران خیام هم به این

داستان اشاره نکرده‌ است.

 

 

 

 


 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 15
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 25

ساعت فلش

كد ساعت

كد تقويم

قالب وبلاگ

به وبلاگ نجد خوش آمدید

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • مناجات
    • مناجات خواجه عبدالله انصاری
  • گلپوته هایی از صحیفه سجادیه
  • مفتح،منادی حوزه و دانشگاه
  • حدیث روز
  • حدیث از امام سجاد
  • زخم هایی که کهنه نمی شود
  • پا جا پای حسن مقدم
  • طبیب روحانی
  • جرعه هایی از کلام نور
  • موضوع آزاد
  • فرماندهان
  • حرف دل
  • یک سبد سیب
  • پیام هفته
  • صفیر سیمرغ(معارف)
  • سپید جامگان آسمانی(وصیت نامه)
  • غبارروبی از چهره صمصام
  • فرهنگ مهدویت در فضای مجازی
  • یک آیه
  • خاطره شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار سایت

قالب وبلاگ

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس